ای که تابیده به من گرمی خورشیدنگاهت
ای که چشمم همه شب خیره به درمانده براهت
چه بگویم ز تو ای آنکه ببردی غم من را
برکت هست دراین خانه که پیچیده صدایت
شب وروزت همه بارنج ومشقت سپری شد
بازهم تکیه گهی با کمر و قد دوتایت
پیرگشتی به جوانی ونکردی تو شکایت
صدف و در و گهر نیست برابر به بهایت
پدرم دست تو گویای نیایش همه عمراست
بوسه بردست توبایدبزنم جان به فدایت
فرزانه
دوستان گرامی سال نورابه شماشادباش می گویم
امیدوارم سال نویکی ازبهترین سال های عمرشماباشد
نم نمک فصل بهاران می شود
سال نوکم کم نمایان می شود
عیدمن وقتی نباشی پیش من
همچوعیدسوگواران می شود
سنبلم پژمرده همچون روح من
سبزه ام زردوپریشان می شود
ماهیم درتنگ تنگی ازبلور
روی آب افتاده بیجان می شود
روبرویم آینه چین می خورد
از نبودت شمع گریان می شود
مثل سیروسرکه می جوشددلم
اشک هم ناخوانده مهمان می شود
طعم گس داردچوسنجد عیدمن
سال ازگشتن پشیمان می شود
روزعید و روز میلادم بود
ابتدایم بی توپایان می شود
روز میلادم فراموشت شده
زین سبب دردم دوچندان می شود
دل بریدن از همه ایام سال
درنبودت سخت آسان می شود
سال تحویلی که این سان می شود
احسن الحالش نمایان می شود
فرزانه
طنز هفته-
خانه بخت کجاست ؟
خانه بخت کجاست ؟
خانه ای است که از خواب وخوشی
خبری نیست درآن !
ودرآن عشق به اندازه گل
دوسه روزیست سپس میمیرد
میروی تاته آن خانه
که از مطبخ وظرفهای کثیف
سربه درمی آرد..
پس به سمت خاکی که بریزی به سرت
دوقدم مانده به گور
پای پخت وپز وظرفشویی آن میمانی
وتوراحسی مبهم فرا می گیرد!
کودکی میبینی
که زدیوارودروپنجره ها
میچردتابالا
هرچه بر می دارد
می کندپرت به هرسوی اتاق
واز اومی پرسی
خانه بخت کجاست ؟
فرزانه طاهری
درخلوت خودهنوز یادت هستم
برگردکه سخت بیقرارت هستم
بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست
بی حوصله ام درانتظارت هستم
عاشق نشدی تاکه بدانی دردم
من زنده به لبخندونگاهت هستم
گمنام ترین شاعراین شهرمنم
من عاجزگفتن به کلامت هستم
درشعرخودم نشدتو را وصف کنم
بی واژه ترین واژه ی نابت هستم
آیینه تو را بدید و برمن حق داد
فهمیدکه مجذوب جمالت هستم
ایکاش بهار شیشه ای از عطرش
می داد که تشنه ی بهارت هستم
آسان بودانتظار گر چو صیاد رسی
بینی که هنوز هم به دامت هستم
اشکم همه لبخند شود گر گویی
تا آخر عمر در کنارت هستم...
فرزانه طاهری